جدول جو
جدول جو

معنی خور ور - جستجوی لغت در جدول جو

خور ور
پیام بر، خبررسان، پیام رسان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاور دور
تصویر خاور دور
در علم جغرافیا کشورهای شرقی آسیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرآور
تصویر خبرآور
آنکه از کسی یا جایی خبر می آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، پزنده، مطبخی، باورچی، خوٰالیگر، طبّاخ، طابخ برای مثال ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یک یک به جای (فردوسی - ۱/۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
ویژگی کسی که بسیار غصه می خورد و رنج خود را آشکار نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوب رو
تصویر خوب رو
کسی که چهرۀ زیبا دارد، زیبا، خوشگل، نیکوروی، خوش صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش رو
تصویر خوش رو
خوش صورت، خوشگل
کنایه از مهربان
کنایه از خنده رو، گشاده رو، خندان، فراخ رو، بسّام، گشاده خد، روباز، بشّاش، روتازه، تازه رو، بسیم، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ گَ تَ / تِ)
در اصطلاح زنان، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان فشندبخش کرج شهرستان تهران، واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرج و 7هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین، این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 1490 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انگور و زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباسبافی و گیوه چینی و محصول آن لبنیات و عسل است، راه آن از کنار کاروانسرای خور در کنار شوسه قرار دارد و ماشین رو است، و نیز بدانجا معدن زغال سنگی است که استخراج میشود و امامزاده ای هم بنام امامزاده سلیمان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسۀ لار به لنگه، این دهکده در دامنۀ کوه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 1949 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات، خرما و سبزی، در آنجا یک باب دبستان وجود دارد، شغل اهالی زراعت و مکاری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 26500 گزی باختر سلماس و پانصدگزی شمال ارابه رو حاجی جفان. این دهکده کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُ رَ)
نام یکی از دهستانهای شش گانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج می باشد. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع شده و محدود است از شمال بدهستان نیلکوه، از خاور بدهستان ساران، از جنوب بدهستان سرشیو بخش مریوان، از جنوب باختری بکشور عراق (بطول 15هزارگز) ، از باختر به بخش حومه شهرستان سقز. آب و هوای آن نسبت بسایر دهستانهای بخش سردتر و آب قراء آن از چشمه های کوهستانی و رودخانه های متعدد است که سرچشمۀ رود خانه جغتوچای را تشکیل می دهند.
ارتفاعات: بلندترین کوه شمال شهرستان سنندج در وسط این دهستان واقع شده و کوه چهل چشمه نامیده میشود و مرتفعترین قلۀ آن 3464 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. یالها و شعب مختلف کوه چهل چشمه در جهات مختلف کشیده شده و خطالرأس آنها خط طبیعی بخشها و شهرستان محسوب می گردند. یکی از یالهای مرتفع این کوه در جهت باختری برأس درۀ شیلر و کوه پشت شهیدان متصل می گردد که خطالرأس آن حد طبیعی بین کشور ایران و عراق و دهستان خورخوره و دهستان سرشیو مریوان می باشد.
رودخانه ها: چهار رودخانه در چهار درۀ بزرگ این دهستان به شرح زیر بطرف شمال جاری است و چنانکه گفته شد تشکیل رود خانه جغتوچای را می دهند که به دریاچۀ ارومیه میریزد: 1- رود خانه شاه قلعه و آن از دره های خاوری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد تا حدودی در جهت شمال و از آن ببعد بطرف باختر جاری میشود و در جنوب آبادی مولان آباد به رود خانه اسحاق آباد متصل شده از این ببعد بنام رود خانه خورخوره نامیده میشود و در جهت شمال جریان می یابد و رودخانه های چنارتو و پارسائیان به آن ملحق شده در شمال دهستان فیض اﷲبیگی به رود خانه چغتو ملحق میشود. 2- رود خانه اسحاق آباد. این رود از درۀ باختری کوه چهل چشمه سرچشمه می گیرد، در جهت شمال جریان می یابد و در جنوب آبادی مولان آباد برود خانه شاه قلعه متصل میشود. 3- رود خانه جغتوچای از ارتفاعات جنوب باختری دهستان (شعب چهل چشمه و کوه هزارمرگه و گردنۀ هلاکوخان) سرچشمه می گیرد. و در جهت شمال باختری جاری میشود و در حدود آبادی سوته از این دهستان خارج و وارد بخش سقز میشود. 4- رود خانه چنارتو در شمال که از درۀ باختری کوه حاجی سید سرچشمه می گیرد و بطرف باختر جریان می یابد و در شمال آبادی خورخوره برود خانه خورخوره منتهی می گردد. کلیۀ آبادی های این دهستان در طول دره های مذکور واقع شده است و محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و محصول دامی از قبیل پوست و پشم گوسفند و حبوباتست. شغل عمده سکنه گله داری و زراعت می باشد. راههای دهستان مالرو و صعب العبور است و تاکنون اتومبیل به این دهستان نبرده اند. این دهستان از 28 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 7هزار نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: بست، مولان آباد، درمویان، ماهیدر، شیخ، قشلاق، مله، خورخوره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ تَ)
خردتر. کوچکتر. اصغر. احقر، جوانتر. از حیث سن کوچکتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
بر کشورهای شرقی آسیا، که عبارت از چین و ژاپن و جزایر همسایۀ آنانند، اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ)
آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد، آنکه تنها خورد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
خرخر. آواز گربه، آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
لغت نامه دهخدا
(خُرْ خُرْ)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 28هزارگزی باختر اسکو و 13هزارگزی شوسۀ تبریز بدهخوارقان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه ومحصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خود سر
تصویر خود سر
گستاخ، بی ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخور
تصویر خورخور
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آور
تصویر زور آور
زورمند نیرومند پهلوان، آنکه با دیگری با زور و جبر رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
تذرو قرقاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرآور
تصویر خبرآور
آنکه خبر از کسی یا جایی آورد، گل قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر آور
تصویر خبر آور
نوند پیام آور دخشک آور، گل پیک (گل قاصد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خور
تصویر خود خور
کسی که غضه بسیار می خورد و از غم خوردن ضعیف و نحیف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
طباخ، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
تذرو، قرقاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودخور
تصویر خودخور
((~. خُ))
کسی که غصه بسیار می خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوب رو
تصویر خوب رو
زیبا، نیکوروی، جمع خوبرویان
فرهنگ فارسی معین
آب و تاب دادن در بیان موضوعی، گفتگوی نامفهوم، یاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیرامون، اطراف، حوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
خبرآور، آورنده ی پیام
فرهنگ گویش مازندرانی
خور کر
فرهنگ گویش مازندرانی